روی اگـر پنهـان کند سنگین دل سیمیـن بـدن مشـک غمازسـت نتـوانـد نهفتـن بـوی را
ای مـوافق صـورت و معنی که تا چشـم منست از تو زیباتـر ندیدم روی و خوشتـر خوی را
گر به سـر میگـردم از بیچارگـی عیبم مکـن چون تو چوگان میزنی جرمی نباشد گوی را
هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختست دوسـت دارد نالـه مستـان و هایاهـوی را
ما ملامت را به جـان جوییـم در بازار عشـق کنـج خلـوت پارسـایان سـلامت جـوی را
بوستـان را هیچ دیگـر در نمیباید به حسـن بلکه سـروی چون تو میباید کنار جـوی را
ای گـل خوش بوی اگر صـد قرن بازآید بهار مثـل مـن دیگـر نبینی بلبل خوشگـوی را
سعـدیا گـر بوسه بـر دستش نمییاری نهـاد چـاره آن دانـم که در پایش بمالی روی را